ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

ماهان نفسی

چهارشنبه سوری

     گل پسرم من و ترسوندی امروز مامانی به خاطر اینکه موهاش همش میرخت بعد از 10سال دوباره موهاشو کوتاه کرد شاید بیشتر از 10 سال همه میشه .  به خاطر همین رفتیم خونه عزیز تا همراه خاله فاطمه بریم ارایشگاه  تا اون تورو نگهداره اخه اصلا نمیتونم جایی بزارمت وقتی ازت دور میشم احساس بدی میکنم به خاطر همین هر جا برم میبرمت ولی بدون که چقدر برام عزیز بودی که دلم امد وموهای نازنینمو به خاطرت کوتاه کنم اخه همش با اون دستای کوچولوت که پیشت دراز میکشیدم  موهامو میکشیدی و وقتی مشتتو باز میکردم همیشه یه تار موی من دستت بود میترسیدم نکنه یه وقت بره تو دهنت و احساس میکردم تو هم از اینکه موهامو کوتاه میکردم خ...
23 اسفند 1391

ماهان ومسابقه نی نی وبلاگ

سلام مامانا برای اولین بار ماهان تو مسابقه شرکت کرده موضوع مسابقه هم بچه متفکر منم این عکس ماهانو گذاشتم اگه دوست دارید بهش رای بدید اینم لینکشه http://noruz1391.niniweblog.com/post644.php   زمان رای گیری هم اول اردیبهشت منتظرم ...
31 فروردين 1391

اخ جونم یه مهمون

سلام عشقم عزیزم امروز یه مهمون مثل خودت نازو قشنگ داری امروز پارسا جیگر با مامان و باباش خانه مارو قابل دونستن وبه خانه ما امدن نمیدونی چقدر با دیدنشون خوشحال بودیم بازم مثل همیشه شما شیطون و جیغ جیغو ولی اقا پارسا ساکت و اروم ولی خیلی با حال بود همش دوست داشت باهاش حرف بزنیم واونم مثل شما برای ما دلبری کنه خیلی بامزه بود وقتی پارسا شیشه میخورد شما با تعجب بهش نگاه میکردی و همش اون زبون کوچولوتو در میاوردی بیرون به منظور اینکه دلت از اون چیزی که اقا پارسا داره میخوره میخواد شکلک در میاوردی منم که اصلا طاقت اینکه شمارو اینطوری ببینم سریع برات تو شیشه کمی اب نبات وعرق نعنا ریختم وبهتون دادم ولی بلد نبودی با شیشه چیزی بخوری کمی باهاش ...
29 فروردين 1391

ماهان حاظر شده بره خانه مامانیششششششششششششش

پسرم اینجا حاضر شدی بری خانه مامانی صدیقه   منتظر بابایم منم داشتم از این انتظار استفاده میکردم وچند تا عکس میگرفتم یه دفعه چشت افتاد به صندلیت و با صداهایی که از خودت در اوردی بهم فهموندی که دلت میخاد باهاش بازی کنی  منم گذاشتم روش به امتحان ببینم میشینی توش دیدم بله خیلی هم احساس راحتی می کنی اخه تو عاشق رنگ قرمز و ابی هستی و سفیدم خیلی بهت میاد ولی عزیز نمیزاره زیاد تنت کنم میگه بچم به چش میاد چشش می کنن منم زیاد سفید تنت نمی کنم ولی خودمونیم چقدر تو این لباس ناز شدی مامان فدای این قیافت بشه جیگرم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتم اینم عکسی که رو صندلیت نشستی وژست گرفتی مامان فدات بشه ...
28 فروردين 1391

خدا ماهان و یکبار دیگه بهم داد

سلام عزیز دلم نفسم عشقم نمیدونم به چی توصیفت کنم فقط میگم الهی شکر که از سرت گذشت مامانی داشتم میمردم دیگه حتی دوستندارم اون لحظه به یادم بیاد ولی مینویسم که بگم خدایا شکرت شکرت که پسرمو برام نگهداشتی نمیدونم چه جوری بنویسم دستام باهام همکاری نمیکنن هنوز از لرزش نیفتادن ولی مینویسم داشتم با یه خاله نی نی وبلاگی داشتم حرف میزدم که شما هم که شیرتونو خورده بودی و دمر سرجاتون خوابیده بودی یک دفعه احساس کردم درد داری داری به خودت میپیچی که سریع شمارو به حالت طاق باز برگردوندم دیدم اصلا نفس نمیکشی سیاه وکبود شدی اینجا بود که تمام تنم لرزید فقط بهت نگاه کردم وگفتم ماهانم مامانی توروخدا توروخدا چته خدایا بچم چشه چرا سیاه شده چرا نا نداره چشاشو ...
23 فروردين 1391

عکسای مونتازی

گل پسرم تازه توستم خودم به کمک مامان پارسا جون کمی فتوشاپ یاد بگیرم این سه تا عکسو خودم درست کردم     ...
22 فروردين 1391

تقویییییییییییییییییییم ماهان

مامانی سلام شرمنده ام خیلی سعی کردم خودم تقویمتو طراحی کنم ولی نتونستم راستشم بخوای یکی از این مامانای وبلاگی خیلی سعی کرد که به من طراحی تقویم رو اموزش بده ولی من نتونستم بابایی هم که دید من خیلی دوستدارم ازت تقویم هر ساله داشته باشم برات تقویم سفارش داد یه طراح تقویم طراحی کرد دستش درد نکنه بد نشده منم بهت قول میدم برای سال دیگتو خودم طراحی کنم ...
22 فروردين 1391

13 بدر و ماهان

سلام مرد من عشق زندگیم راستشو بخوای این ١٣ با تمام ١٣ بدرهام فرق داشت میدونم خودت فرقشو میدونی بله وجود فرشته ای مثل تو فرقشه عزیزم خیلی بهمون خوش گذشت با خانواده عزیز(مامان من)رفتیم چیتگر اقا جون دستش درد نکنه ساعت ٤ صبح رفته بود برامون جا نگهداشته بود اخه نمیدونی که با اینکه ماهم ساعت ٧صبح راه افتادیم کلی تو ترافیک موندیم وگرنه چیتگر که سهله هیچ جا برای نشستن نبود خلاصه شما هم که اصلا عادت به زود بیدارشدن ندارید وقتی رسیدیم پارک شما وقتی احساس کردید به مقصد رسیدیم خوابتون برد اخه یه کوچولو هم هوا خنک بود ترسیدم سرما بخورید شمارو تو کریرتون گذاشتم تو ماشین افتاب هم تو صورتتون افتاده بود شما ساعت ها خوابیدید ساعت ١٢ بود که بیدار ...
13 فروردين 1391

ماهان و 4 ماهگی واکسن

الهی من فدات شم مامانی عزیزدلم قربون خدا برم که تو رو انقدر ناز افریده 4 ماهگیت مبارک باشه نمیدونی چه احساس خوبی دارم که بزرگ شدنت رو میبینم امروز منو بابایی تورو اماده کردیم بریم واکسن بزنیم من همش دلهره داشتم ولی از ترسم که باز بابایی رو ناراحت نکنم رو نمیکردم وقتی به بیمارستان رسیدیم که گفت واکسن نمیزنیم بعداز تعطیلات نمیدونی که چه حسی داشتم همش میگفتم اخ جونم پسرم قسر در رفت ولی بابایی گفت میریم یه بیمارستان دیگه امروز باید واکسن بزنه اخه نمیدونی این بابا از 100 بچه هم بدتر اصلا دوستنداره کارهای مربوط به تو 1روزم اینور اونور بشه رفتیم به 2تا بیمارستان دیگه هم سر زدیم اونها هم منو خوشحال کردن گفتن نه نمیزنیم بعد از تعطیلات ولی بابای شما ...
10 فروردين 1391

عکساهای جالب ماهان

اینجا رفته بودیم خانه عمو مهدی شما هم مثل همیشه خواب بودی بابا هم شمارو رو تخت سارا دختر عمو تون گذاشت وسارا هم کنار شما دراز کشید نمیدونی بابا چقدر سارا رو دوستداره و منم که میدیدم انقدر قشنگ باهم خوابیدید این عکسارو گرفتم                                                          بقیه در ادامه مطلب            ...
9 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد